وقتی کارستانِ طلبهها در دوران کرونا، در بهشت رقم خورد!/ فتوایی که مخالف نظام را مرید رهبر انقلاب کرد
تاریخ انتشار: ۱۴ اسفند ۱۴۰۰ | کد خبر: ۳۴۵۱۲۵۶۶
گروه جامعه خبرگزاری فارس- مریم شریفی؛ سر و کله ویروسِ اسمش را نبر که در ایران پیدا شد، همراهش موجی از وحشت و نگرانی هم در کوچه و خیابان و خانهها راه پیدا کرد. همانطور که آرامآرام تعداد مبتلایان و فوتیها بالا میرفت، تصاویر ترسناکی که تا آن روز از ترکتازی کرونا در چین و دیگر کشورها در رسانهها منتشر شده بود، برای مردم ایران تداعی میشد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
از طلبههای شجاع قمی برایتان میگویم که قبل از اینکه عدد روزهای حضور ویروس کرونا در ایران به 7 برسد، تصمیم گرفتند از منطقه مینگذاریشده با القائات منفی این ویروس هزار چهره بگذرند و به نیروهای خط مقدم دست بدهند. جوانان خوشفکری که داوطلبانه به میدان آمدند و برای انجام هر خدمتی برای کمک به کادر درمان کرونا اعلام آمادگی کردند. و این شروع موج گستردهای از خدماترسانیهای متنوع و بهیادماندنی طلبهها در سراسر کشور در دوران سخت و تلخ کرونا بود که صفحه درخشان دیگری به کتاب فعالیتهای مردمی آنها اضافه کرد. برای مرور اجمالی برخی خدمات خودجوش طلبهها در دو سال کرونایی که پشت سر گذاشتیم، با ما همراه باشید.
مثل آقا، روی ما هم حساب کنید
چراغ اول را در این مسیر غبارگرفته، اهالی «خانه طلّاب جوان قم» روشن کردند. نامهای که این طلبههای خط شکن در هفته اول ورود ویروس کرونا خطاب به رییس بیمارستان علوم پزشکی قم نوشتند و برای مشارکت در هر فعالیتی برای مقابله با این ویروس منحوس ازجمله پرستاری از بیماران مبتلا به کرونا اعلام آمادگی کردند، انگار محاصره ذهنی ایجاد شده حول مهمان ناخوانده آن روزها را شکست و به قول مدیر این تشکل، تلنگری شد برای اینکه خیلیها خود را بازیابی کنند و به میدان بیایند: «ما طلبهها به تأسی از حضرت آقا که قبل از پیروزی انقلاب، همیشه در شرایط بحرانی مثل سیل ایرانشهر، در کمکرسانی به مردم پیشقدم بودند، تلاش کردهایم در بحرانهایی مثل زلزله و سیل، در کنار مردم باشیم و به آنها خدمت کنیم.
اما بحران کرونا از جنس دیگری بود. شیوع این ویروس، جو روانی و ترس و اضطرابی در جامعه ایجاد کرد که حتی میتوانست بیشتر از خود ویروس به مردم آسیب بزند. ما دقیقاً برای شکستن این فضای ترس و ناامیدی تصمیم گرفتیم آمادگیمان برای پیوستن به جریان کمکرسانی به کادر درمان و مبتلایان به ویروس کرونا را رسانهای کنیم. و نتیجه، حتی برای خودمان هم غافلگیرکننده بود. هنوز یک نیمروز از انتشار نامه ما به رییس دانشگاه علوم پزشکی قم نگذشته بود که سیل پیامهای حمایتی از گوشه و کنار کشور از طرف طلبهها و غیرطلبهها به سمت خانه طلاب جوان روانه شد. «اگر لازم باشد، ما هم هستیم»؛ این محتوای مشترک پیامهای رسیده از 20 گروه از طلبهها و تعداد زیادی از هموطنان غیرطلبه در همان ساعات اولیه بود که نشان میداد ما به بخش اول هدفمان رسیدهایم.»
مگر میشود طلبهها، پرستار بیماران کرونایی شوند؟!
«پرستاری در بخش عفونی، مگر به همین سادگی است؟»، «حضور طلبهها در بخش کرونا بدون اطلاع از قواعد کار پرستاری، اشتباه محض است؛ ممکن است هم خودشان مبتلا شوند و هم عامل انتقال ویروس شوند» و... اینها نظرات بخشی از مخاطبان در مواجهه با خبر حضور طلبهها در بیمارستانهای پذیرنده بیماران کرونایی بود اما اهالی خانه طلّاب جوان قم برای اتفاقات و واکنشهایی از این دست هم، پیشبینیهای لازم را کرده بودند: «ما میدانستیم حوزه بهداشت و درمان، یک حوزه تخصصی است. به همین دلیل در آن نامه گفته بودیم برای هر کمکی که دانشگاه تعیین کند، آمادهایم؛ از پرستاری از بیماران کرونایی تا توزیع اقلام بهداشتی و ضدعفونیکردن فضاهای عمومی. حتی اعلام کردیم اگر کارشناسان این حوزه لازم ببینند، کاملاً آمادگی داریم در یک دوره فشرده آموزشی شرکت کنیم.
با استقبال طرف مقابل، خیلی زود توانستیم با نماینده وزارت بهداشت در استان قم، دیدار و گفتوگو کنیم. خروجی اصلی آن جلسه همفکری، موافقت وزارت بهداشت با سازماندهی طلبههای جهادی بهعنوان «پرستار عمومی» برای مراقبت از بیماران مبتلا به کرونا در مراکز درمانی استان بود.»
حاج آقا! شما چرا؟!
و فقط کافی بود چند روز بگذرد. موج همدلی که حضور این طلبهها در بیمارستان ایجاد کرد، همراهی و تحسین کادر درمان را به دنبال داشت. طلبهها با شاخههای گل وارد بخش کرونا شدند و با تقدیم آنها به پرستاران و پزشکان، به این نیروهای خط مقدم دفاع از سلامت مردم خسته نباشید گفتند اما این فقط ظاهر ساده و تر و تمیز کار آنها بود. طلّاب داوطلب در ادامه، از ارائه هیچ خدمتی به بیماران مبتلا به کرونا دریغ نکردند؛ از دادن آبمیوه به بیمار و ماساژ دادنش، صحبت کردن و روحیه دادن به او تا تمیز کردن اتاق بیماران.
شاید برای بعضی باورکردنی نباشد اما تعدادی از این طلبههای گمنام و بیادعا خدماتی بسیار فراتر از این هم برای بیماران سالمند و ناتوان انجام میدادند؛ از گذاشتن غذا در دهان آنها تا حمام بردن و حتی تعویض پوشک! این فعالیتهای خالصانه، حسابی به دل بیماران و کادر درمان نشست و توانست ذهنیت نادرست بعضیها را نسبت به طلبهها و قشر روحانی تغییر دهد.
همین محبتهای بیدریغ و همکاری صمیمانه و بیمنت هم بود که باعث شد در آغاز موج دوم کرونا، جای خالی طلبهها حسابی به چشم بیاید. برخلاف انتظار، موفقیت در مهار آتش کرونا در 3 ماهه اول شیوع، دوامی نداشت و اهمال و خوشخیالی عمومی، کشور را در دام موجهای بعدی انداخت. اینجا بود که در روزهای سخت موج دوم، کادر درمان از تنها ماندن در میانه میدان گله کردند و با حسرت از روزهای خوب حضور طلبهها و نیروهای جهادی در بیمارستان و سبک شدن کارها با همراهی صمیمانه آنها یاد کردند.
طلبهای که دل ایران از غمش شکست...
اما در میان هیاهو و جولان کرونا در هفتههای اول در سراسر ایران، ناگهان یک خبر و یک تصویر انگار به همه فرمان ایست داد. محور آن خبر و تصویر تلخ، طلبه جوانی بود که همراه دوستانش برای خدمترسانی داوطلبانه به بیماران کرونایی در یکی از بیمارستانهای قم مستقر شده بود اما همزمان دلش پیش همسر باردارش بود که به دلیل ابتلا به کرونا، در بخش آیسییو همان بیمارستان بستری بود. تقدیر الهی بر امتحان سخت این طلبه رقم خورده بود که در یک لحظه با خبر فوت همسرش و فرزندان دوقلویی که در راه داشت، مواجه شد.
و داستان تازه از اینجا آغاز شد. «محمد مداح»، طلبه آذری که در شهر قم غریب بود، خبر را از همه پنهان کرد و برای اینکه روحیه دوستان جهادیاش و بیماران بخش کرونا از دست نرود، از بیمارستان خارج شد و در گوشهای بهتنهایی و بیصدا برای این مصیبت عزاداری کرد. تصویر تنهایی غریبانه این طلبه داغدار در اولین لحظات از دست دادن همسر و فرزندانش، به سرعت در فضای مجازی دستبهدست شد و یک ایران را در غم او شریک و قدردان خدمات بیادعای او و دیگر طلبههای داوطلب و گمنام کرد.
ما نمیگذاریم پیکر مومنان روی زمین بماند
حضور بهموقع و ارزشمند طلبهها در بیمارستان و برداشتن بخشی از بار سنگین زحمات از دوش کادر درمان کرونا و قوت قلب دادن به بیماران به جای خود اما باید بگوییم اوج موقعشناسی طلبهها در جایی دیگر رقم خورد؛ آنجا که خانواده فوتشدگان کرونا، مبهوت و مستأصل مانده بودند و هیچ فریادرسی نداشتند. ماجرا از این قرار بود که ترس و وحشت اطراف ویروس کرونا باعث شده بود نیروهای غسالخانه جرأت نکنند برای غسل و کفن فوتشدگان کرونا اقدام کنند. آنها میترسیدند در اثر غسل این اموات، ویروس کرونا به خودشان هم سرایت کند. نتیجه، دردناک بود. در روزهای اول شیوع کرونا و در شرایط اضطراری آن روزها، گروهی از فوتشدگان کرونا بدون رعایت احکام شرعی دفن شدند و این، برای همیشه مثل داغی در دل خانوادههایشان باقی ماند. خبر که به طلبهها رسید، به غیرت مسلمانیشان برخورد و داوطلبانه به میدان آمدند.
باقی ماجرا را رییس ستاد حوزوی بحران و حوادث غیرمترقبه کشور اینطور روایت میکند: «با شیوع کرونا در کشور، در ستاد حوزوی بحران و حوادث غیرمترقبه کشور با مدیر درمان دانشگاه علوم پزشکی قم و مدیر کل هلال احمر قم جلسه گذاشتیم و درخصوص اقداماتی که حوزویان برای مقابله با کرونا میتوانند انجام دهند، تبادل نظر کردیم. در نتیجه، کمیتههای 8 گانهای شکل گرفت که یکی از مهمترین آنها، کمیته تخصصی «تجهیز و تدفین فوتشدگان ویروس کرونا» بود.
با ورود طلبههای داوطلبی که برایشان سنگین آمده بود اموات مسلمانان در سردخانهها بلاتکلیف مانده و برخی هم بدون آداب شرعی دفن میشوند، کار این کمیته خیلی زود شروع شد. گروهی از طلاب با اعلام آمادگی برای تجهیز و تدفین جانباختگان ویروس کرونا، گفتند: «احترام مؤمن، ایجاب میکند وارد عمل شویم. ما نمیگذاریم پیکر مومنان روی زمین بماند.» شاید باورش برای خیلیها سخت باشد اما حتی از اساتید حوزه و شخصیتهای قریبالإجتهاد هم در میان این داوطلبان حضور داشتند!
از آن طرف، شجاعت و وظیفهشناسی خواهران طلبه هم، تحسینبرانگیز بود. با توجه به شرایط حساس آن روزها، ما برای حضور خواهران طلبه، سختگیری و حضورشان را منوط به ارائه رضایتنامه پدر یا همسر کردیم. این خواهران هم بهجای خالی کردن میدان، رفتند و با رضایتنامه پدر یا همسر برگشتند... در آخر، وقتی موضوع را با مسئولان بهشت معصومه (س) مطرح کردیم، از این خدمت داوطلبانه و مخلصانه طلاب استقبال کردند.»
خواهران طلبه در حال آماده سازی برای غسل بانوان فوت شده بر اثر کرونا
فتوایی که مسیر را روشن کرد...
با توجه به فتوای مراجع تقلید که معتقدند اگر امکان غسل میت وجود نداشتهباشد یا در اثر غسل احتمال خطر برای زندهها دادهشود، تیمم بدل از غسل کفایت میکند، طلبههای داوطلب حاضر در بهشت معصومه (س) در روزهای ابتدایی شیوع کرونا، بنا را بر تیمم بدل از غسل فوتشدگان کرونا گذاشتند. تاکید متخصصان وزارت بهداشت هم مزید بر علت بود. آنها گفتهبودند با توجه به اینکه طلبهها به لباسهای مخصوصی که بتواند مانع جذب آب شود دسترسی ندارند، امکان انتقال ویروس کرونا بهواسطه آب وجود دارد. بنابراین گزینه غسل فوتشدگان کرونا، منتفی است.
اما مگر دل طلبهها با انجام تیمم بدل از غسل، آرام میگرفت؟ مواجهه با خانوادههای پریشانحالِ فوتشدگان کرونا، آرام و قرار را از آنها گرفته بود. خانوادهها با چشمهای گریان میگفتند: «پدر، مادر، برادر یا خواهر ما در تمام عمر سعی کرد احکام شرعی را رعایت کند و واجباتش را انجام دهد. حالا میگویند امکان غسل دادنش وجود ندارد. شما را به خدا، نمیشود کاری کنید غسلش انجام شود؟...» همین اتفاقات باعث شد در کنار انجام تیمم بدل از غسل برای اموات کرونایی، گروهی از طلبههای جهادی هم شروع به جستوجو برای پیدا کردن لباسهای مخصوص موردنیاز برای انجام غسل این اموات کنند.
همزمانی این ماجرا با انتشار پاسخ یک استفتا از مقام معظم رهبری درباره حکم غسل، کفن و نماز فردی که بر اثر بیماری واگیردار کرونا ویروس فوت کرده است هم، عزم طلبهها را در این مسیر جزمتر کرد. در بخشی از این حکم آمده بود: «با مراعات کامل نکات بهداشتی و استفاده از تجهیزات ایمنی، هرچند با صرف هزینه، باید حداقل واجب در مورد غسل، حنوط، کفن، نماز میت و دفن انجام شود.»
کارستان طلبهها در بهشت رقم خورد!
پیگیریهای طلبهها بعد از چند مرحله، به نتیجه رسید و لباس ایمنی ضد آبی که پیدا کرده بودند، موفق به کسب تأییدیه کارشناسان حوزه بهداشت قم شد. و بالاخره روز موعود فرا رسید. یکی از آن طلبهها حال و هوای انجام اولین غسل اموات کرونایی را اینطور توصیف میکند: «لباسهای مخصوص را به تن کردیم و با تاکید ناظر بهداشت، حتی روی درزهای اتصال چکمه به شلوار را هم با چسب پوشاندیم مبادا از آنجا آب به داخل چکمه نفوذ کند. بعد هم ماسکهای مخصوص به صورت زدیم و کلاه مخصوص طلقدار بر سر گذاشتیم. بالاخره در ساعت 5-4 عصر روز دوشنبه 19 اسفند سال 98 توانستیم اولین غسل فوتشدگان کرونا را در غسالخانه بهشت معصومه (س) قم انجام دهیم.
گرچه کار با آن لباسها بسیار سخت بود و گرمای عجیبی را تحمل میکردیم، اما به لطف خدا و عنایت ائمه اطهار (ع) همه کارها بهخوبی انجام شد. در پایان غسل، یک روضه هم خواندیم و دلی سبک کردیم. خوب است بدانید اولین فوتشده کرونا که غسل دادیم، یکی از بزرگان سادات قم بودند. بعد از پایان کار، پسر ایشان با چشمان اشکبار به من گفت: «انشاءالله مادرم حضرت فاطمه زهرا (س) در آن دنیا به این کار بزرگی که شما کردید، شهادت میدهند و وساطت میکنند برای عاقبتبخیریتان.»
اما این برای طلبههای دغدغهمند قمی، تازه اول کار بود. آنها تعدادی از لباسهای مخصوص خریداریشده را هم برای نقاط بسیار درگیر با ویروس کرونا مثل گیلان و تهران ارسال کردند و شرایط لازم را برای انجام غسل فوتشدگان کرونا در آن مناطق هم فراهم کردند. کمکم دامنه این موج مبارک به سایر نقاط هم رسید و به لطف تلاش طلبههای مسئولیتشناس شهرهای مختلف، خانوادههای اموات کرونایی در سراسر کشور به آرامش رسیدند.
در پایان روایت کارِ کارستان طلبهها، خالی از لطف نیست صحبتهای فرزند یکی از فوتشدگان کرونا که مادرش توسط خواهران طلبه غسل داده شد را مرور کنیم: «راستش را بخواهید، دل من با این نظام، صاف نبود. اما فتوایی که آقای خامنهای درباره احترام به پیکر فوتشدگان کرونا دادند، کاری کرد که حالا برای این نظام و برای آقای خامنهای، اگر لازم باشد، جانم را هم میدهم. میدانید، تنها کسی که درد مردم را در آن شرایط سخت درک کرد، آقای خامنهای بود. فقط ایشان بودند که با آن فتوا به همه یادآوری کردند باید به پیکر فوتشدگان کرونا احترام گذاشتهشود و حتی اگر سخت و پرهزینه هم باشد، باید برای غسل و دفن شرعی آنها تلاش شود. این، خیلی کار مهمی بود. مردمداری یعنی همین. یعنی در وقت سختی در کنار مردم بودن. فوت مادرم، مصیبت بسیار سنگینی برای ما بود اما خود من وقتی این حکم را شنیدم، آرام شدم. واقعاً خدا پدر و مادر آقای خامنهای را بیامرزد. ایشان و یارانش (همان طلبهها) به داد ما رسیدند.»
وقتی هر هیئت، معین یک بیمارستان شد
روزها و ماهها بهسختی میگذشت اما کرونا سرِ رفتن نداشت و هر روز انگار بیرحمتر میشد. موج دوم که به قلهاش رسید، رهبری یکبار دیگر جوانان دغدغهمند را خطاب قرار داده و گفتند: «جهادیها مثل موج اول به میدان بیایند و شروع به فعالیت کنند.» همزمانی این فرمان و نزدیک شدن ماه محرم، طلبهها را به فکر انداخت طرحی نو دراندازند. گروهی از طلبههای قم وقتی دیدند شهرشان به لحاظ وجود نیروهای جهادی به حد اشباع رسیده، تصمیم گرفتند بساط تبلیغ محرمی هر سالهشان را این بار به تهران و بیمارستانهایش انتقال دهند و با ایده «هر هیئت، یک خدمت»، کمکحال کادر درمان و روحیهبخش بیماران در بخش کرونا باشند. صدای این حرکت به ظاهر ساده طلبهها، خیلی زود تا آن طرف آب رفت و رسانههای معاند تلاش کردند با سمپاشی همیشگی، اینطور القا کنند که گروهی از روحانیون قم به بیمارستانهای تهران رفتهاند تا در ایام محرم در آنجا روضه بخوانند!
مرور این ماجرا از زبان مسئول گروه طلّاب اعزامی از قم در این طرح، خواندنیتر است: «اگر رسانههای آن طرف آبی واقعاً اهل انعکاس واقعیتها بودند، میدیدند ما در 15 روزی که در ایام محرم در بیمارستان بودیم، درمجموع 20 دقیقه هم برای بیماران و کادر درمانی روضه نخواندیم. اما در عوض، هر خدمتی به ذهنتان برسد، برای آنها انجام دادیم. مثلاً هر روز 120 کیلو هویج میخریدیم و برای تمام بیماران و کادر درمانی و حتی نیروهای آشپرخانه بیمارستان، آب هویج میگرفتیم. از انجام هیچ کاری برای بیماران، ابایی نداشتیم تا آنجا که مدیر پشتیبانی بیمارستان میگفت: «شأن شما طلبهها و نیروهای جهادی، خیلی بالاست. خواهش میکنم در مدتی که در بیمارستان هستید، کار خدماتی انجام ندهید. من ببینم، خجالت میکشم.» اما گوش طلبهها به این حرفها بدهکار نبود و ما حتی نیروی داوطلب برای کار «چِنج»(عوض کردن پوشک) برای بیماران بدحال داشتیم.»
وقتی غذای نذری، به بیماران و کادر درمان قوت قلب داد
کم نبودند بیماران و پزشکان و پرستارانی که دلشان پرمیکشید مثل محرم هر سال، این محرم هم به مسجد و هیئت بروند و ضمن شرکت در مراسم عزاداری، با گرفتن غذای نذری، حاجتهایشان را از صاحب این مجالس طلب کنند. طلبههای خوشذوق با ابتکاری که به خرج دادند، اهالی بخش کرونا را به این آرزویشان هم رساندند. آنها با پخت غذای نذری در آشپزخانه بیمارستان، حتی دلهای نیروهای آشپزخانه را هم کربلایی کردند. حالا باز هم روایت نماینده طلبههاست که میتواند حق مطلب را ادا کند: «صبح آن روز وقتی وارد آشپزخانه شدیم، احساس کردیم وارد هیئت شدهایم. کارکنان آشپزخانه بیمارستان، خودشان فضا را با پرچمهای یا حسین (ع) و یا ابوالفضل (ع)، سیاهپوش کردهبودند و منتظر نشسته بودند تا ما برسیم. دیگها را که بار گذاشتیم، حال و هوای آشپز و همکارانش باعث شد یکی از دوستان شروع به خواندن روضه کند...
از همه بااحساستر، خود آشپز بود که میگفت: «من، نوکر امام حسین (ع) هستم. هر سال توفیق پخت غذای نذری در مجلس امام حسین (ع) نصیبم میشد. از وقتی کرونا آمد و محدودیتهای بهداشتی برقرار شد، دلم گرفت. میگفتم: امسال کجا بروم برای امام حسین (ع) آشپزی کنم؟... وقتی شنیدم طلبههای جهادی میخواهند در آشپرخانه بیمارستان غذای نذری بپزند، منقلب شدم. گفتم: خدا را شکر، امام حسین (ع) امسال هم به من نگاه کرد.» آن محرم، 3 بار توفیق پخت غذای نذری در بیمارستان نصیبمان شد و توانستیم بیش از 3 هزار پرس غذای نذری توزیع کنیم.
روی غذاها یک برچسب زدیم تا همه بیماران و کادر درمان بدانند این غذای نذری است. و نمیدانید چقدر از این غذای نذری استقبال شد. بعضی پرستاران که سرشان شلوغ بود، به ما سفارش میکردند برایشان غذای نذری نگه داریم. بعضیهایشان هم دست به غذایشان نمیزدند. میگفتند: «میخواهیم غذا را ببریم همراه با خانواده بخوریم آخه امسال محرم هیچ غذای نذری به دستمون نرسیده» از همه زیباتر، نگاه امیدوار بیماران بود که غذای نذری را به نیت شفا میخوردند...
مگه کرونا تمام شده که میخواهید بروید؟
کمک به تأمین هزینه ترخیص بیماران نیازمند، حمایت از خانواده بیماران ترخیصشده با تهیه بستههای ارزاق و...، برپایی مهد کودک در بیمارستان و اجرای برنامههای سرگرمکننده برای فرزندان خردسال پرستاران بخش کرونا، از دیگر برنامههای طلبهها در ایام محرم در بیمارستان بود؛ فعالیتهای متنوعی که باعث شد حس اعتماد ارزشمندی میان کادر درمان و گروه طلبهها ایجاد شود، آنقدر که وقتی طلبهها در پایان دهه محرم میخواستند خداحافظی کنند، پرستارها با بغض میگفتند: «مگر کرونا تمام شده که میخواهید بروید؟»...
مسئول گروه طلبهها از راز این صمیمیت و اعتماد اینطور میگوید: «به هر نیروی جدیدی که در بیمارستان به ما ملحق میشد، تاکید میکردیم: یادت باشد اینجا حرف، حرف پرستاران است. تفکر و نگاه خودت را کنار بگذار و فقط ببین آنها چه میگویند... خلاصه در مقابل پرستاران فقط میگفتیم «چشم». اینطور بود که پرستارها با دیدن تلاشها و رفتارهای ما، خودشان متوجه شدند که نرفتهایم برای اینکه برای آنها روضه بخوانیم، یا تذکر بدهیم دو تار مویشان بیرون است یا اینکه در کارشان دخالت کنیم. کادر درمان کرونا خیلی زود به این نتیجه رسیدند که ما فقط برای کمک به آنها رفتهایم. به همین دلیل ما را از خودشان دانستند و به لطف خدا توانستیم خدمات خوبی هم به کادر درمان و هم بیماران ارائه دهیم.
همه این اتفاقات خوب و دلنشین باعث شد همه گروه ما متفقالقول اعلام کنند محرمی که در بخش کرونا خدمت کردند، بهترین محرم عمرشان بوده؛ محرمی که فقط صرف سینه زدن و اشک ریختن و دستهروی برای ابا عبدالله الحسین (ع) نشد بلکه علاوهبرآن، تکلیف اصلی که ولیّ زمان بر عهدهشان گذاشتهبود را هم حس کردند و با تمام قدرت و با وجود تمام خطرات تلاش کردند به آن وظیفه هم عمل کنند.»
وقتی شهدا پاداش خدمت محرمی طلبهها را دادند...
حسن ختام این مرور اجمالی و فهرستوار بر خدمترسانی طلبهها در دوران کرونا، روایتی از یکی از این طلبههای جوان است که توفیق خدمت در لباس مدافع حرم را هم داشته و از شاگردان شهید مصطفی صدرزاده بوده: «از نوجوانی در مسجد امیرالمؤمنین (ع) محله «کُهَنز»، منطقهای در شهرستان شهریار، شاگرد آقا مصطفی بودیم، همان که بعدها شد شهید «مصطفی صدرزاده». همان مربی دوستداشتنی که با روش خاص تربیتیاش چنان تاثیری روی ما گذاشت که حاضر بودیم حتی جانمان را هم برایش بدهیم. آقا مصطفی یک تکیه کلام خاص داشت که برای ما یک دنیا ارزش داشت. هر وقت یکی از بچهها کار خوبی انجام میداد، میزد پشتش یا روی شانهاش و میگفت: «راضیام ازت».
گذشت و آقا مصطفی شهید شد و چند سال بعد، ماجرای کرونا و خدمت محرمی ما در بیمارستان پیش آمد. روز عاشورا که طرح هر هیئت یک خدمت در بیمارستان امام حسین (ع) تمام شد، خواب آقا مصطفی را دیدم. ما در کهنز یک هیئت داشتیم که آقا مصطفی خیلی نسبت به آن حساس بود. همیشه به بچهها میگفت: «آخر شب و فقط برای سینهزدن به هیئت نیایید. اگر وقت ندارید و نمیتوانید تماموقت در هیئت باشید، اول جلسه برای سخنرانی بیایید.»
آن شب خواب دیدم آخر وقت است و من تازه دارم میروم سمت محل هیئت. از دور دیدم آقا مصطفی دم در ایستاده. توی دلم گفتم: وای. الان میگه تا الان کجا بودی و... همانطور هم شد. صدایم کرد و گفت: «بیا ببینم. کجا بودی؟» گفتم: بیمارستان بودم. گفت: «چرا بیمارستان؟ مگه اتفاقی افتاده؟» برایش از ماجرای کرونا گفتم و توضیح دادم این ویروس بدجوری مردم را گرفتار کرده. گفتم: به همین خاطر با رفقای طلبه و هیئتی تصمیم گرفتیم دهه محرم برویم بیمارستان و هر کمکی از دستمان برمیآید برای پرستاران و بیماران انجام دهیم... حرفهایم درباره فعالیتهایی که در بیمارستان انجام داده بودیم که تمام شد، آقا مصطفی 2 بار زد روی شانهام و مثل همان روزها با لبخند گفت: «راضیام ازت»...
انتهای پیام/
منبع: فارس
کلیدواژه: طلبه های جهادی کرونا غسل اموات کرونایی محرم در کرونا شهید مصطفی صدرزاده بیماران و کادر درمان غسل فوت شدگان کرونا بیماران کرونایی لباس های مخصوص آقای خامنه ای خواهران طلبه برای بیماران کادر درمان ویروس کرونا طلبه ها خانواده ها طلبه ها طلبه ها طلبه ها آقا مصطفی امام حسین بخش کرونا غذای نذری طلبه ها خیلی زود لباس ها باعث شد تمام شد آن روز
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۴۵۱۲۵۶۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
معلمان مشق عشق را در مکتبخانهها تدریس میکنند
خبرگزاری مهر – گروه استانها: از کودکی به ما آموختهاند که واژه «معلم» بسیار مقدس است، انسانی که همواره در ذهن ما تداعی کننده پاکی، مهربانی، دلسوزی و آرامش است.
مردان و زنانی که با هنر خاص خودشان دهها کودک و نوجوان را ساعتها در کنار هم در چهار دیواری با آرامش و متانت کنار هم مینشانند و راه روشن آینده را برایشان ترسیم میکنند.
معلمی شغل نیست، بلکه عشقی است که در مویرگهای سیستم آموزش و پرورش جریان یافته تا با در هم تنیدگی منظم و بی نقصش آیندهای درخشان را برای ایران سربلندمان رقم بزند.
واژه ایثار را میتوان در تلاش مردان و زنانی ترجمه کرد که علی رغم کمبودها، فرسایشها و چالشهای اقتصادی عاشقانه پای تحصیل فرزندان ایران ایستادهاند تا راه درست زندگی کردن را آموزش دهند.
علی سمیع یکی از مردان عاشقی است که نه تنها در کلاس درس بلکه در صحنه زندگی شخصی اش، ایثار را تمام قد معنا کرده است، روایت از خودگذشتگیهای آقای سمیع دشوار است اما گوشهای از آن را برای شما به نگارش درآوردهایم.
او ۳۳ سال است که پس از تحصیل و قبولی در تربیت معلم گلپایگان پا به عرصه آموزش گذاشته و در مدارس خمینیشهر، شاهین شهر و ناحیه چهار آموزش و پرورش به تدریس پرداخته است، علاقه به زادگاهش او را راهی میمه کرد و تا امروز ۱۳ سال است که به عنوان مدیر مدرسه برکت خدمت میکند.
مدرک تحصیلی این معلم عشق، کارشناسیارشد مدیریت و برنامهریزی درسی است. در سال ۱۳۷۸ ازدواج کرده و یک سال بعد دخترش چراغ زندگی مشترکشان را نورانی تر کرد و با تولد فرزند پسرش در سال ۱۳۸۶ جمع خانوادهاش جمعتر شد.
نگهداری از همسری که ۸ سال است در کما به سر میبرد
سال ۱۳۹۴ را میتوان از سختترین سالهای زندگی آقای سمیع دانست، او در این باره به خبرنگار مهر میگوید: ۹ سال پیش متوجه تغییر رنگ در چشمان همسرم شدم، پس از مراجعه به پزشک متوجه بیماری کبد وی شدیم و به دستور پزشک عمل ERCP را برای همسرم انجام دادند.
او ادامه میدهد: حین این عمل جراحی مجرای کبد دچار پارگی شده و ترشحات کبدی وارد شکم شده و همین امر موجب عفونت شدید و در نهایت ایست قلبی همسرم شد که در نهایت وی در روز دوم فروردین سال ۱۳۹۵ به کما رفت؛ در خرداد همان سال قلب همسر آقای معلم، صرفاً احیا و از بخش ICU به بخش منتقل شد؛ پس از ۱۰ روز، ختم قرآن برای او گرفته شده که وی در همان موقع توانسته چشمهای خود را بازکرده و این یک روزنه امید برای خانواده سمیع بهحساب میآمد؛ پس از ۶ ماه مراقبت از همسر توسط شخص معلم، او بهمرور میتواند تنفسش را بدون نیاز به دستگاه اکسیژن انجام دهد.
هر چند در این مدت آشنایان و بستگان به این معلم ایثارگر پیشنهاد اهدا اعضای بدن همسرش را دادند اما او با امید به بهبود امروز با گذشت بیش از ۸ سال همچنان از همسرش نگهداری میکند چرا که این اتفاق را امتحان الهی میداند و همه تلاش خود را به کار گرفته تا از این امتحان سربلند بیرون بیاید.
به ثمر نشست صبر ۸ ساله
هر چند خانواده همسرش نیز در این راه او را تنها نگذاشتند و دخترشان را در اتاقی بالای خانهشان جای داده تا کمک حالی برای داماد متعهدشان باشند.
تلاشهای آقای سمیع بی اثر نبوده، به گفته خودش همسرش مدتی است که حس لامسه و شنواییاش را به دست آورده و زمانی که پاهای همسرش را کمی فشار میدهد و یا سخنی با او میگوید واکنشی دریافت میکند که صرفاً شامل حرکات ریز مردمک چشم، خنده و گریه بدون صدا است.
او که قدردان زحمات خانواده همسرش و به ویژه مادرخانمش است، میگوید: در این مدت مادر همسرم تهیهٔ غذا را بر عهده داشتند و من از ایشان تشکر فراوان دارم، مادر خودم نیز قبلاً کمک زیادی به من می کرد اما به علت حادثهای دیگر امکان کمک ندارد و من وظیفه نگهداری وی را نیز دارم.
آقای سمیع همه مراقبتهای لازم روزانه را از همسرش انجام میدهد و الگویی نیکو از صبر و وفاداری برای شاگردانش است.
روایت ایثار معلمان ایران تمامی ندارد چرا که در نقطه نقطه این مرز و بوم مردان و زنانی هستند که از جان برای فرزندان ایران مایه میگذارند، هستند دانش آموزانی که در مدارس دور و نزدیک دچار مشکلاتی هستند که معلمان همچون خانواده دوم برای آنها دغدغه دارند و از هیچ حمایتی دریغ نمیکنند.
نازنین صفری دانش آموزی در شرق اصفهان است، دانش آموزی که دچار عارضه ناشنوایی مادرزادی بوده اما آنها اعتقاد داشتند درمان او ممکن بود. نازنین دانش آموز مدرسه صابر در شهر ورزنه است، معلمان مدرسه از همان ابتدا که متوجه ناتوانی نازنین در شنیدن شدند، پیگیر کاشت حلزون برای وی شدند، هر چند به دلایلی انجام این عمل به طور انجامید اما در نهایت در بهار ۱۴۰۲ این آرزو به انجام رسید.
فداکاری معلمان برای درمان شنوایی نازنین
محمدرمضانی یکی از آموزگاران مدرسه صابر است، او در این باره به خبرنگار مهر میگوید: در بهار سال ۱۴۰۲ شرایط برای عمل کاشت حلزون نازنین فراهم شد؛ تعدادی از پزشکان در اصفهان اعتقاد داشتند امکان درمان نازنین وجود ندارد، اما ما ناامید نشدیم به پزشکان تهران مراجعه کردیم و با نشان دادن سیتی اسکن یکی از پزشکان با انجام عمل موافقت کرد اما این نکته را نیز تاکید کرد که ممکن است بهبود نداشته باشد.
این معلم فداکار که همراه با دیگر همکارانش برای درمان نازنین عزمی جزم داشتند، پس از تائید چهار پزشک نازنین را راهی اتاق عمل کردند. اما ماجرای قبل از اعزام نازنین به اتاق عمل هم شنیدنی است؛ «واقعاً خدا در این کار همراه ما بود. ما در یک روز تأییدیه هر چهار پزشک را که هر کدام در یک جای تهران بودند گرفتیم، درصورتیکه ممکن بود چند روز زمان ببرد. ساعت ۱۲ ظهر با پرسوجو متوجه شدم پزشک معالج در بیمارستان بقیه الله عمل دارد. پشت در اتاق عمل رفتم و از طریق آیفونی که آنجا بود به پرستار اطلاع دادم با وی کار واجب دارم. پرستار گفت نیم ساعت منتظر بمانم و اگر دکتر نیامد دیگر بروم. دقایقی نگذشت که دکتر از اتاق عمل بیرون آمد. به سمت دکتر رفتم و کاغذها را نشانش دادم. کمی ناراحت شد که چرا او را از اتاق عمل صدا کردم. حق هم داشت. من هم توضیح دادم که از یک هزار کیلومتر راه به تهران میآیم و چارهای ندارم. دکتر برگههای تأییدیه را نگاه کرد و گفت به صندوق هیئتامنای صرفهجویی ارزی مراجعه کنم. بلافاصله به آن صندوق مراجعه کردم و ۲۵ میلیون تومان بهعنوان پیشپرداخت برای سفارش حلزون واریز کردم. سه ماه بعد مجدداً تماس گرفتند و ۷۵ میلیون دیگر واریز کردیم و در یک نوبت دیگر هم ۳۵ میلیون تومان واریز شد. خلاصه وقتی هزینه ایمپلنت را کامل واریز کردیم گفتند سهشنبه هفته بعدش نوبت عمل دارید. هزینه این ایمپلنتها تقریباً ۷٠٠ میلیون تومان است و این صندوق صرفهجویی ارزی ۵٠٠ میلیون تومان را بهنوعی تقبل میکند و ۲٠٠ میلیون مابقی را بیمار باید پرداخت کند. بالاخره در آذرماه نازنین را برای عمل به بیمارستان بردیم؛ کاشت حلزون به لطف خدا و به پزشک متخصص با موفقیت انجام شد و صبح روز بعد ساعت ۱۱ نازنین از بیمارستان مرخص شد. البته آن موقع نازنین چیزی نمیشنید اما دکتر با تستهایی که انجام داد گفت عمل بسیار خوب بوده و ۲ ماه بعد برای نصب دستگاه دوم باید مجدداً مراجعه میکردیم تا نازنین بتواند صداها را دریافت کند و با استفاده از حلزون کاشته شده بشنود و تجزیهوتحلیل کند.»
وی درباره تأمین هزینههای عمل نازنین میگوید: تقریباً از وقتی که مطمئن شدیم این کار به نتیجه میرسد تأمین این ۲٠٠ میلیون را در اولویت قرار دادیم. با خیریه امیرالمؤمنین (ع) هماهنگ کردیم و با قراردادن پیامهایی در فضای مجازی کانالهای شهرستان از مردم خواستیم برای کاشت حلزون نازنین کمکهای خود را بهحساب خیریه بریزند و ظرف یک هفته با کمک همین مردم شهرستان ورزنه و خیرین گرانقدرش ۲٠٠ میلیون تومان جمعآوری شد.
این معلم فداکار درباره اولین روزی که نازنین شنیدن را آغاز کرد بیان میکند: اولینبار همان روزی بود که در مطب دکتر دستگاه دوم نصب شد؛ وقتی نازنین برای اولینبار صداهای اطراف را شنید به طور طبیعی مثل دیگر ناشنوایانی که اولینبار میشنوند، برافروخته و قرمز شد و حسابی ترسیده بود. ولی بعد کمکم برایش عادی شد. وقتی من پشت سرش ایستادم و دست زدم و بعد روبرویش قرار گرفتم و از او با اشاره پرسیدم من چند بار دست زدم و نازنین درست جواب داد، انگار تمام دنیا را به من داده بودند و فقط نمیتوانستم جلوی اطرافیان از خوشحالی گریه کنم.
آقای رمضانی درباره واکنشهای جالب نازنین به صداها میگوید: همان روزی که از مطب دکتر برگشتیم وقتی از دستاندازها میگذشتیم و صدای برخورد به گوش میرسید، نازنین با اشاره به مادرش میگفت که چرا پایش را به کف ماشین میزند و بعد به او فهماندیم که این صدای برخورد ماشین با دستانداز است. یا مثلاً اولینبار که صدای بوق ماشین را در تهران شنید از جا پرید و نمیدانست صدای چیست. آقای عباسی، مدیر مدرسه نازنین که همراه ما بود، چند بار بوق ماشین خودش را زد و به او یاد داد که این صدای بوق ماشین است. مادر نازنین تعریف میکند که حالا صدای زنگ در را میشناسد و با شنیدش میرود تا در را باز کند. او تعریف میکند که تا مدتی شبها وقتی سکوت کامل برقرار بود نازنین میپرسید این چه صدایی است؟ و ما میگفتیم صدایی نمیآید تا اینکه فهمیدیم صدای تیکتاک ساعت که برای ما عادی شده را میگوید!
آموزگار مدرسه صابر تأکید میکند: از وقتی که نازنین صداها را میشنود ارتباطش با اطرافیان و همکلاسیهایش خیلی بهتر شده است. الان میتواند همکلاسیهایش را صدا بزند. نازنین قبلاً لجباز بود یا بهتر است بگوییم چون صدایی نمیشنید کلافه بود. اما الان آن لجبازی کمتر شده. خانم امیدیان آموزگار نازنین است و تعریف میکند اولین باری که نازنین در زد و وارد کلاس شد بعدازاین عمل بود. چون قبلاً درکی از علت در زدن و صدایی که ایجاد میکند نداشت اما حالا به بهانههای مختلف اجازه میگیرد و بیرون میرود تا موقع برگشت در بزند و صدایش را بشنود.
آقای رمضانی در مورد حرفزدن نازنین توضیح میدهد: ذهن او اکنون مثل یک ضبطصوت است که صداها را میگیرد و ذخیره میکند. نازنین چون از نوزادی قدرت شنوایی نداشته و بعد از آن هم در مقابل سمعک مقاومت میکرد حالا اصواتی که ما برای مفاهیم مختلف به کار میبریم برای او کاملاً بیمعنی است. دختر عزیزم اکنون هفتهای یک جلسه برای تربیت شنوایی، گفتاردرمانی و تنظیم دستگاه به اصفهان میرود که هزینه هر کدام جلسهای ۳٠٠ هزار تومان است. البته فواصل تنظیم دستگاه بهمرور زیاد میشود. او اکنون مفاهیم انتزاعی مثل محبت، عشق و… را درک نمیکند ولی مفاهیم عینی مثل آب، خودکار، مداد، غذا و… را دارد یاد میگیرد. امیدواریم که طی چند سال آینده بتوانیم شاهد حرفزدن نازنین باشیم و آن روز خوشحالی ما کامل میشود.
کد خبر 6093938